سیرت نبی و صورت پیروان

 

 یکم : ‹‹ابواسحاق نیشابوری›› سیره نویس معروف در کتاب ‹‹سیرت الرسول›› حکایت عبرت انگیزی را نقل می کند که در غوغای برخی حوادث دیگر تاریخی فراموش شده است اما حقیقتی بدیع را در خود به همراه دارد.

   حکایت این جاست که کشته شدن‹‹ حمزه ابن عبدالمطلب›› در جنگ احد و عمل شنیع مثله کردن اندام او چنان بر پیامبر اسلام سخت آمد که وی در میان پیروان خود، با خشم سوگند یاد کرد چنان که ‹‹وحشی›› کشنده اصلی عموی خود را ببیند  و چشمش به او افتدبا دست خود شخصا اورا خواهد کشت.

   اگرچه یاد کردن چنین سوگندهای غلیظ وشدیدی برای انتقام و کین کشی در میان اعراب جاهلی سابقه داشت وغیرت عربی‹‹محمد›› نیز آن را توجیه می کرد اما بی سابقه بودن این  حرکت از جانب  کسی که به منش و روشی متعالی شهره بود همه را متعجب و به انتظار سرنوشت نهایی وحشی نهاده بود که برای اولین بار توانسته بود دژ صبر و اخلاق کریمانه محمد را بشکند واو را تا سطح یک عرب کینه جو فرو بکاهد.

 

 

  اوضاع مسلمانان اما به یک منوال نبود وبه زودی روحیه شکست ‹‹احد›› جای خود را به پیروزی های پی در پی‹‹خندق››و ‹‹خیبر›› داد اما پیش تر از شمشیر مسلمانان این وصف اخلاق محمد بود که اعراب بدوی را گروه گروه شیفته می کرد وبه مدینه می کشاند. اعرابی که حتی مسلمانانش نیز آداب جاهلیت رادر گفتار و کردار خود همچنان حفظ کرده بودندوبا پیامبر خودچنان با درشتی  سخن می گفتند که به ناچار صریحا با نزول آیه مجبور به اصلاح خود و رعایت حد ادب شدند ( سوره عنکبوت )چرا که خود محمد را سر آن نبود که قلب ساده دلی را به عذر بی ادبی اش بشکند حتی آن زمان که عبای اورا چنان به اعتراض کشیدند که خط سرخ ردا بر گردن اش نمایان شد او به روی کسی نیاورد و همه را حمل بر قصور آدمیان کرد و خطاب ‹‹انک لعلی خلق عظیم››را یافت که او را به منش بزرگ اخلاقی اش می ستود.

  این اوضاع اما ‹‹وحشی›› را بیش از پیش دل نگران کرده بود که اگر چه به مزدوری قتل حمزه حالادیگر برده نبود اما می دید همراه با سپاه اسلام که تا دروازه های مکه رسیده بودند هنوز پیامبرش گهگاهی با رفتن به احد یاد حمزه را در دل زنده می کند و بر قسم خود مانده است سوگندی که حتی در حق دشمنانی  دیرینه چون ابوسفیان و هند ارباب او نیز خورده نشده بود و عمق غضب محمد را نشان میداد.

  با رسیدن اسلام به دروازه های مکه  اگرچه سخت ترین دشمنان پیامبر نیز خود را بنا بر  قول او در‹‹خانه کعبه›› و یا ‹‹بیت ابوسفیان›› در امان می دیدند و در شهر ماندند واز آن بیرون نرفتند، وحشی اما تنها فردی بود که امنیت  از خشم محمد وحفظ جان اش را در فرار شتابان از این شهر دید  و چندی بعد خود را به‹‹ طائف››رساند شایدکه در پناه کوه های آن  در امان باشد اما با فتح طائف وحشت چندین ساله او چندین برابر شد زیرا که اسلام تا مدتی دیگر تمام‹‹ جزیره ‌العرب››را می گرفت واین رنج بی پایان به سر انجام نمی رسید و او روز به روز خود را به شمشیر محمد نزدیک تر می دید.

  وحشی اما خسته از فرار شهر به شهر دل به دریا زد و آخرین تصمیم را گرفت. یک عمر وحشت انتقام تمام زندگی اورا لبریز از ‹‹مرگ ››کرده بود و اگرچه با کشتن حمزه دیگر غلام نبود و انسانی آزاد محسوب می شد ولی بدتر از همه بندگان  خود را نه غلام که زندانی واسیر عمل خود می دید و تلخی ترس، لذت آزادی را از یادش برده بود.

 

 

وحشی خود به دست خود به سوی دام رفت  تا به یک عمر وحشت خود پایان دهد ودر به دری خود را به نهایتی برساند.  در نیم روزی که محمد در مسجد مدینه با یاران خود نشسته و مشغول صحبت بودند از پشت سر بر او وارد شد و پیش از هر سخنی وقبل از آن که چشم محمد بر وی افتد‹‹شهادتین›› خود را گفت.

 محمد با شنیدن صدای بلند شهادتین وحشی سر بر گرداند اما کسی جرات نمی کرد این تازه مسلمان سیاه چرده را معرفی کند که نشنیده بودند در این سالیان دراز پیامبرشان سوگندش را شکسته باشد.

وحشی را اما بیشتر از ترس ، امید به ‹‹اخلاق ››محمد به مدینه کشید .همان کیمیایی که بدوی های ‹‹ نجد ››  را نیز به کرنش واداشته بود و قاتل حمزه نیز چه در نام و چه در نشان به آنان نسبت می بردو در طائف  نیزکسی شرحی از رفتار محمد را گفته و اورا ترغیب کرده بود که خطر کند.

   اگرچه ایمان هر تازه واردی، محمد را شکفته خاطر می کرد ایمان وحشی اما او را به گذشته ای گره زد تلخ و دوباره خاطره بی کسی و بی پناهی اش در مکه و دفاع شجاعانه حمزه را  در دل پیامبر اسلام زنده کرد. حمزه ای که ایمان او  در آن سال ها چنان شور و قوتی را در نو مسلمانان ایجاد کرد که برای محمد قابل تصور نبود.

  او  تازه از شکار آمده بود که خبر دار شد ‹‹ابوجهل›› و چند تن دیگر  از اشراف مکه شکمبه ی شتری را هنگام ‹‹نماز›› بر سر محمد انداخته و اورا مسخره خاص وعام کرده اند پس با شتاب به‹‹مسجد الحرام›› آمد وبه خشم در حضور همه اشراف قریش سوگند یاد کرد که هر گونه توهین به ‹‹یتیم عبد الله ›› پس از این تحمل نخواهد شد  و شمشیر حمزه پاسخ گستاخان را خواهد دادچرا که او نیز ایمان آورده است.

... وحشی اگرچه شرمنده در برابر محمد ایستاده بود اما نمی دانست  حضورش چه طوفانی در دل پیامبر پر پاکرده است ولی آماده پذیرفتن تقدیر خود مانده و توان سر بلند کردن را نداشت که چشمانش را شرمی بی نهایت پر کر ده بود.

 محمد را دیگر اما باران اشک امان نداد واشک های او یعنی این که از سوگند خود گذشته ودر زمانی که از‹‹ هند›› جگر خواره گذشته و او را بخشوده از غلامی چون وحشی نیز باید می گذشت و محمد نیز گذشت و وحشی را عفو کرد که اگر نمی کرد محمد نبود.

 وحشی اما پس ازآن مدینه را برای همیشه ترک گفت و به‹‹ شام›› رفت که اگرچه پیامبر رحمت او را بخشوده بود اما نمی خواست با دیدار هر روزه تلخ ترین خاطره ی محمد (که حالا پیامبرش شده بود) را زنده کند پس تا آخر عمر نیز  به مدینه نیامد و بر عهد خود وفادار ماند.

 

دوم: عمل آن سردبیر مفلوک ‹‹دانمارکی›› که با کینه ای بی سبب محمد را سوژه مسابقه کاریکاتور کرد و عمل زشت دیگر روزنامه هایی اروپایی که آن را تکرار کردند نه قابل دفاع است و نه قابل توجیه .اما در حالی که هزاران دانمارکی شمع به دست به خیابان های دانمارک آمده و از عمل زشتی که دیگران انجامش داده اند از مسلمانان عذر خواهی می کنند ودر حالی که در کشوری  آزاد که هرکس مسوول عمل خویش است ‹‹نخست وزیر›› آن رسما تا کنون دوبار به صحنه تلوزیون ها آمده و رسما عذر خواهی کرده است و ‹‹خاویر سولانا›› از طرف اتحادیه اروپا قول داده با تصویب قانون از تکرار این گونه اعمال جلوگیری شود ودر مقابل تا کنون چند سفارت خانه دانمارک را مسلمانان در سوریه و لبنان وایران سوزانده و ویران کرده اند آیا وقت آن نرسیده که اوضاع تغییر کند؟و نسیمی بر این آتش بوزد؟

 

 

آن چه از سوی مسلمانان  نشان داده شدگوشه ای از ‹‹غیرت محمدی›› نامیده شده است عکس العمل بوده وتا این جایش قابل توجیه می تواند باشداما آیا وقت آن نرسیده که اندکی از ‹‹سیرت محمدی›› نیز نماینده شود؟تا وحشی های تاریخ مردانگی و ‹‹ادب ››بیاموزند و آدمی شوند و ‹‹صورت›› مسلمانان نیز اندکی ‹‹سیرت›› نبوی بگیرد.